سیناسینا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

سینا جان به چشمان مهربانه تو مینویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

اسباب کشی

  چه طولانی شده فاصله نوشتن هایم.....دلم لک زده که ساعتها بنشینم وبرایت بنویسم وهی ثبت کنم ....تاروزی روزگاری شاید چشمهای زیبای تو آنها را ببیند پسرم ، قهرمانم ...ای که همه داشته ونداشته های مرا توبه تنهایی جوابی هستی نیکو...دنیای من گرد آمده درچشمان پرازخنده ات...کاش مراصدایی بود تافریاد کنم حسی را که روزها وماه هاست مرادرخودش غرق کرده.. .     وروجکم ، شیطونکم ما از تاریخ 92/11/23 تا همین امشب درگیر اسباب کشی بودیم و تو  حسابی خوشحال بودی. سینا در حال زحمت کشیدن از همه بیشتر تو خسته شدی پسر مامان كوچك رويايي ِ من دنيا اگر خودش را ب...
30 بهمن 1392

این روزهای سینا

پسر نازنینم این روزها دوباره مدام با سرسرت بازی میکنی البته مدل جدید  امروز رفتی بیرون و یه عالمه ماهی خریدی و کردی داخل این پلاستیک ها  داخل پلاستیک مشکیه کوسه هست و این پرنده ی خشمگین این روزها شده همدمت و فقط با اون میخوابی خلاصه عاشقش شدی یاد گرفتی به من میگی : مامان تپلی و به بابا میگی بابا تپلی البته وقتی کارمون داری راستی مامان بزرگم دو روزی هست اومدن خونمون و شما حسابی دوسش داری باهاش انواع بازیا رو میکنی و همش ازش سوال میکنی (تی میری تونتون)کی میری خونتون میخوای خیالت راحت بشه که تا کی میمونن تازگیها هم عاشق عمو پورنگ شدی و همیشه منتظر برنامه...
18 بهمن 1392

علاقه ی جدید

تک ستاره ی آسمون مامان و بابا:     جدیدا عاشق عکسایی که روی تنقلات،کیک و.... هست شدی انقدر که وقتی بابایی میخره تند تند میخوری تا تموم بشه و عکسارو دربیاری و توی دفترت بزنی حتی شده به زووور مخصوصا چی توز  وقتی پوست چی توز میبینی از خوشحالی دلت میخواد پرواز کنی اینم عکس خونه ای که با کیکایی که دونه دونه جمع کردی و نخوردی   واااااااااااای که چقدررررررررر وجودت نعمته برام سینا جونم!      براي فرزندت از بين تمام اسباب بازي ها يک بادکنک بخر . . . بازي با بادکنک خيلي چيزا رو به بچه ياد ميده . . . بهش ياد ميده که بايد بزرگ باشه ...
12 بهمن 1392

موبایل

سینا جونم موبایل دار میشود قناری قشنگم : بابایی دو تا گوشی موبایل داره دیروز تو یکیشو برداشتی و میگی این دوچیکه مال من باشه منم گفتم باشه مامان بعدش زنگ زدم به بابایی و گفتم بهت زنگ بزنه وقتی که زنگ خورد انقدر خوشحال شدی که حد نداشت بعدشم هر کسی که فهمید بهت زنگ زد و خوشحالیتو 10 برابر کرد . میدونی چی جالبه؟؟؟؟؟ این که کاراییشو بهتر از من بلدی و اینکه تند تند میری بهش سر میزنی ازت سوال میکنم چیکار میکنی میگی:بسیج اومد یه چیز جالب تر دیشب باباجون زنگ زدن و خواستن باهات صحبت کنن بهت میگم سینا بیا باباجونه میگی بهش بدو زنگ بزنه به دوشیم باور نمیشه سینای من انقدر بزرگ شده که دوست داره موبای...
8 بهمن 1392

سوال و جواب عجیب سینا

    پسر عزیزم دیروز همینجور که بازی میکردی و شیطونی مرتب میگفتی یا ادوفضل(یا ابوالفضل ) بعدش بعد ازظهر به من میگی مامان ادوفضل کیه؟ منم که مونده بودم چی بگم همین جوری گفتم اماممون بعدش تو میگی نه عامو همو هس که دفتیم تونشون بازم میریم آخه اسم نوه ی خاله ی من ابوالفضل هست و تقریبا همبازی سینا هست .  شیرین من ! نمی دانم به چه زبان ، بابت تمام آنچه که با شکفتنت ارزانی ام کرده ای سپاسگزار باشم . چشمها، گوشها ، زبان و قلبی را که پیش از تو داشته ام ، نه به یاد می اورم و نه می خواهم . با تو دوباره زاده شدم . تو به آن قالب گذشته من ، روح بخشیدی . همین روحی که دیگران به خاطرش مرا " مادر " خطاب ...
4 بهمن 1392

شیرین کاری

سینا جونم یه مدته که کارایی میکنی و حرفایی میزنی که خیلی جالبه و البته شیرین و خنده دار مثلا یه تعداد کارتون واسه خوت پیدا کردی و میگی توی اونا غول هست و نمیذاری کسی نزدیکشون بره به من میگی مامان نرو میترسی همین که من میرم نزدیکشون بلند میشی و میخوای باهاشون بجنگی البته اگر بابایی هم خونه باشه اونم بلند میکنی و اینکه از صبح که بیدار میشی هر چی بالش تو خونه هست میاری و میچینی جلو مبل و از روی مبل میپری عاشق پریدنی و هر چی سه گوش یا چهارگوش یا راحت بگم هر چی رو که بتونی میزنی سر هم و میگی اینجا خونه ی منه و میری داخلش میشی یا اینکه وقتی میخوای بهم بگی مثلا توپم رو ببر تو اتاق به جای ...
30 دی 1392
1